آنسوی نگاهِ تو کسی راه ندارد
آنگونه که غم مینگرد سوی نگاهت
چشمم سخنی جز غم و جز آه ندارد
یا اینکه تو مخلوقی و مخلوقهٔ شعری
یا خالقی و شعر سویت راه ندارد
گاهی غزلی گفته به من شرمِ جمالت
گاهی غزلم جلوهٔ اللّه ندارد
لب بستهای و مینگری چشمِ سکوتم
چون غرقِ تواَم غرقهٔ تو چاه ندارد
چندیست گدای نظرِ ماهِ نهانم
پیداست نظر رو به من آن ماه ندارد
امشب که سخن گفتهام از چشمِ خموشت
هر شب سخنی با نگهم شاه ندارد
پاییز نودوپنج
تو ,چشمِ ,غم ,راه ,سخنی ,رازی ,تو رازی ,به من ,گدای نظرِ ,نداردچندیست گدای ,چاه نداردچندیست
درباره این سایت