آخرین معجزه عشق است که عاشق نشوی
این طبیعی است که در خاک به قایق نشوی
سنگ زیباتر از آیینه مرا میشکند
شیشه عمر مرا آینه دق نشوی
عاشقم، گرچه دل از عشق به خون آمده است
هرگز از مهر و وفا رنگ شقایق نشوی
به دروغی خوشم و راست مپندار مرا
حرفی از دوست بزن، اینکه تو صادق نشوی
من همین کژدل و کژکار و کژاندیش کسم
یا پذیرا کژیام یا که تو خالق نشوی
هی به تربیت دستان تو دل خوش کردم
کاش میگفتی از آغاز که باسق نشوی
پرِ تردیدم و از دیده تر پر زدهای
منِ بشکسته! محال است، تو لایق نشوی
ای خموشانه! سر از شانه خُم ی گیر
ترسم از خمر سخن یکسره ناطق نشوی
به طبیبم تو بده علت تبهای شبم
داغی و بر عطشم دکتر حاذق نشوی
از دلت بیخبرم، از دل من بیخبری
این چه بهتر که خبر از غم و هقهق نشوی
گذرندست غم و شادی و ایام رفیق
حق نگهدار که چون باطله زاهق نشوی
جمعه ۱۴ آذر نودوسه
تو ,دل ,عشق ,غم ,آخرین ,مرا ,است که ,غم و ,آخرین معجزه ,عشق است ,معجزه عشق
درباره این سایت