محل تبلیغات شما

فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی


به زلفت صوفیان وصلند با غم‌هایتکراری. به چشمت آهوان رنجند از صد تیر اشکاری. تو داغی بوده‌ای از روز اول درجهان جاری. تو می‌دانی که می‌خواهد ز هستم سهم هر یاری. ببین افتاده‌ام مفلوک دردامان بیماری. ندارم چشم بر قلبان و بر بازوی دیّاری. که بی‌خود شعر گفتم ناگهاندر این‌چنین تاری. شبی پرخون و پرغم خون شد از عالم دلم باری. نه وصلی خواهم و نیهجر، زد بر سینه‌ام ماری. به پایانم سلامی دادم ای آقای داداری. گهی آهم، گهیاندوه، گاهی محو بیگاری. نمی‌دانم چه می‌گویم درون شام مرداری. که من در می‌زنم،دانم گشایی باب بسیاری. گذشت از استخوان‌هایم هزاران لشکر کاری. فدای آن تن ممزوجبا نعلین اسواری. بنال آری، بمو آری، بگری آری، بمیر آری

 

امروز می‌نویسم که فردا بخوانم

به زلفت صوفیان وصلند

جزیره هرمز؛ دره سکوت

آری، ,تو ,گهی ,زلفت ,صوفیان ,وصلند ,صوفیان وصلند ,به زلفت ,زلفت صوفیان ,گهی اندوه، ,اندوه، گاهی ,زلفت صوفیان وصلند

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فعام تون قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل خط قرمز فروشگاه محصولات علمی و فرهنگی شوش تجارت بازرگانی و حفظ ارزش پویا سرگرمی Scott's blog neonawacho hiebataroo فروشگاه دستگاه دلمه پیچ | خرید دلمه ساز Dolmer